چگونه مـی توان نوشت وقتـی نوشته هایت بادستت هم خوانـی ندارد باید نـوشت نوشته ای كه اسیـراحساس و احساسـی كه اسیرسرنوشت خود ساخته گشته اما چگونه وقتی زندگی وسعتش را ازتو می گیرد و خود را درمیان باتلاق بی مهـری می بینی دیگرچگونه می توان به دوردست ها اندیشید اندیشه ای كه شاید روزی این گونه نبود شاید روزی خود را سوار
برارابه ی آرزوها درجاده ی موفقیت می دیدی و به مقصد قصـرخوشبختی می راندی!! ولی اكنـون خود را درمیان باتلاق بی مهری می بینی كه هـرچه دست و پا می زنی بیشتـرو بیشترفرو خواهـی رفت یك حادثه یك مانع تـو را از عـرش به فـرش می رساند تو در آسمان نگاهت وسعتی برای آرزوهایت ساخته ای كه دیگـراین آسمان آبی نیست ، دیگرخبـری ازابرهای سفید محبت نیست آسمان تیره و غبارآلود گشته غباری ازنفرت این زیبایی را از تـو گرفته !! چگونه می توان لبخندهای خشكیده احساس را زنده كرد آیا كسـی فریاد رس تو خواهد بود؟؟؟آیا كسی فریادت را خواهد شنید!!!؟آری كسی دراین نـزدیكی نیست هرچه فریاد می زنی بیشتر و بیشتر فـرو خواهی رفت ، باید اندیشید باید ایده ای به كار بست كه شاید راه چاره ای باشد برای دیدن ، ماندن و زیستن !!! دیگر وقتی نمانده است بیشتر و بیشتر در این باتلاق اندوه فـرو می روی !!!
اما این پایان كار نیست طنابی از امید می تواند به تو جان تازه ای ببخشد ، هرچه زودتر بایدك اری كرد باید هر چه در توان داری بگذاری سخت است اما غیر ممكن نیست باید این طناب را ساخت طنابی با تارهای مستحـكم اراده شاید روزی دیگر و شاید جاده ای دیگر تو را فرا می خواند !!وسعت زندگی آنقدر زیاد است كه یك جاده و اشتباه پایان كار نیست ، امید به آینده و انتخاب راهـی پر از آرامش بهتـر است ازانتخاب میانبری پر از اضطـراب و دلهره خواهد بود.
می توان دیــرتر به قصــرآرزوها رسید اما با آرامش خاطر بیشتــر
ودیـرتر رسیدن بهتـرازغرق شدن درباتلاق بی مهری هاست
كه نه اثری ازقصرآرزوها باشد و نه اثری از بودن و ماندن.
سید رضــا قانــون مدیــر مسئول مجــــــــله دل های دست دوم
در کوچه های خاموشی زمیـن ؛ در پس هیاهوی یک روز بارانی ، در نیمه شب پر از نیرنگ زمین به جستجوی نشانی از سفیدی بودم !!! در میان سکوت آدم هاااا در پی طراوش عطرهای صداقت زندگی گشتم !!!!!!!!!!!!!!
ای کاش من هم نشان سکوت داشتم ، سکوتی به ابهام فریاد های بلند در پس قبار بی مهری زمیــن ، ای کاش من هم از هیاهو بیزار می شم در پس فریادهای پر سکوت خاموشی من هم بی رنگ می شدم !!اگر کوچه های احساس زندگی طراوت گل های یاس محبت را در خود نگه می داشت . بدبویی خیانت ، قشنگی مهربانی را از دل های مهـربانمان بی رنگ نمی کرد من اسیر هیاهویی شدم که برایم بی احساسی بزرگت ترین احساس است شاید دیگر این گونه رنج سیاهی را نبینم!.!!!
#سیدرضاقانون
درباره این سایت